نتایج جستجو برای عبارت :

این روزام.

که بگم حواسم هست. 
یه حال عجیبیه دنیا. هیچوقت فکرشم نمیکردیم اینطوری باشه این روزامون. هیچوقت فکر نمیکردیم این چیزا رو ببینیم. با این حال یه خوشحالی عمیق هست تو روزام که از شدتش نمیتونم بروزش بدم. فقط می تونم بی صدا راه برم راه برم راه برم و پادکست گوش کنم...
تنها دلخوشی این روزام باغ عمو یکی مونده به اخریه.بعضی روزا میریم اونجا.من خورشید رو میبینم بدون اینکه ساختمونای بلند مانعش بشنمن اسمون ابی رو با تمام پهناش میبینم و حالم خوب میشه!اونجا قدم میزنم و شکوفه های سفید و صورتی گیلاسو بو میکنم.اونجا صدای بوق و گاز دادن ماشینا نمیاد.اونجا فقط صدای نسیمه که لابه لای درختایی که پراز شکوفه هستن میپیچه و صدای پرنده ها و اگه اتیشی باشه صدای جرقه های اتیش.اونجا چایی اتیشی هست!من لیوان چاییمو دستم میگیرم و
به خود قویِ جسورِ مسلطِ منطقی این روزام افتخار میکنمبه خودِ نترسِ پرتلاشِ جنگنده ی طفلی این روزامخودی که تنهایی تحمل میکنهتنهایی می ایستهتنهایی میجنگهتنهایی از خودش، از تصمیم هاش، از انتخاباش دفاع میکنهخودی که نمیذاره اشکاش، بی موقع بریزه و هر چی رشته، پنبه شه!خودی که تنهایی بار چند نفر رو به دوش یکشه و دم نمیزنهخودی که میترسه، از امروز، از فردا، از آینده، از سرنوشتش...اما بازم میره جلو،اما بازم میجنگه!خودی که بغض داره اما با یه لیوان آب س
از گذشته چیزی نمونده دیگه من یه دروغ و باور کردم ... اینم یه امتحان بود ... خیلی بد توی این امتحان رد شدم ... ولی هر امتحانی یه درسی رو بم فهمونده اینم یکی از با ارزش ترین درس ها بوده خیلی بده احساس این روزام نیاز به یه تغییر دارم 
ادامه مطلب
دست به قلمم این اواخر اصلا راضی کننده نیست :-\ 
نوشته های بی سرو تهی که حتی خودمم یه سرسوزن راضی نمیکنن ،بنظرم نوشتن تو بلاگ بیشتر حالت یه رفع تکلیفه که هرچندوقت یبار انجامش میدم فقط .من همون آدمیم که از چس ناله کردن بیزاره و این روزام وبلاگ خودش خیلی داره به اون سمت و سو میره.فکر کنم خوب شه اگه همه پستاشو پاک کنم و از اول شروع کنم به نوشتن اگه نظر بدین خوشحال میشم:-) 
بعضی روزا اونجوری ک تو نیخوای پیش نمیره
بعضی روزا عجیب سردرگم میشی
گیج میشی
نمیدونی درست چیه غلط چیه
هر کاری میکنی انگار یه حرکت اضافه زدی که چیزی جز پشیمونی نداره برات
بعضی روزا چهره ی قشنگی ندارن
اومدن که حالتو بد کنن
چند روزی میشه که تو این بعضی روزام
حدود یک ماه قبل بود که به خودم قول دادم به بی قراری هام غلبه کنم، سخت بود اما تونستم.
حالا چند روزی هست که قول دادم به بی حوصلگی هام غلبه کنم، امیدوارم بتونم.
شما که غریبه نیستید، حالم حال پیرزنی بود که همه ی کارهاش رو به امید مرگ انجام میداد و منتظر تموم شدن پیمانه اش بود.
میخوام حالم حال یه جوون بشه....
چرا این رو می نویسم؟ چون ثبت بشن که هروقت کم آوردم یاد این روزام بیفتم.
خودمو مشغول کردم تا مهر بشه، کلی نقشه دارم که امیدوارم خوب پیش برن.
شما چ
الان یعنی نیم ساعت برم عقب بعد اونم دو ساعت، پس ساعت تازه شده 11 اونجا. تازه باشگاهش تموم شده تا برگرده دوش بگیره و بعدم خسته و کوفته. کی حرف بزنیم پس؟
+ وارد چیزی شدم که اصلا فکرشم نمی کردم. امیدوارم شیرینیش همیشه باقی بمونه. 
کار این روزام شده در نظر گرفتن اختلافات زمانی مکانی! میشه این اختلاف از بین بره؟!
++ آخر هفته بعد بالاخره میرم کویر. امیدوارم فوبیام اذیتم نکنه! (کاش اونم بود...)
یادتونه گفتم:یه خونه پاستلی دارم وسط ابرا؟؟؟
الان همونجام با یه دندون درد یک هفته ای!!،ی عالمه فکر و خیال از تنظیم خواب به ساعت ۷ واسه از خواب نپریدن و خراب نشدن روز، تعادل بین درس و کار و دوست و خانواده  تا ریختن ی برنامه ۱۵ روزه کمی مشخص برای اینکه حداقل دستم بیاد تو این چتد روز چیکاره ام و ....
این ۱۵ روز ک گذشت ‍♀️
عاشق برنامه ریزیم و تا حالا ی بارم همشو با موفقیت تموم نکردم
شما چه میکنید ک انقدر بابرنامه پیش میرید؟من ک‌ول معطلم بس ک اتفاق خ
امرو یع انرژی پلاسی داشتم ک نمیدونم ع کجا منشا میگرف ولی باعث شد تقریبن ب برنامع ای ک امرو داشتم برسمدلم میخاد انگیزع امروزو کپی پیست کنم واس کل روزام ،ولی حیف:)امرو عز جلو ویترین یع مغازع ک رد شدم دیدم کلی خرررس گذاشتع با کلی شکلات و ...یادم افتاد نزدیک ولنع !ما ایراینا این ولنو مهم تر عز مراسم کشورمون میدونیم!لامصب عشق و علاقس ک همینجور فورااان میکنع:/ولی خوو منم کادو ولن میخام:////همووناییی ک تو عنوان نوشتم...عکساشو اینستا سیو کردم...فقد موندع
احتمالا این اخرین پستی باشه که توسال 97می نویسم..
هفته و دهه تولدم به بهترین شکل سپری شد و خیلی ها برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و از همه مهتر اونی بود که به بهترین اتفاق رو برام رقم زد و یک تولد به یاد ماندنی برام گرفت..
28 سالگی رو شروع کردم با یک حس خوب و امیدوارم که اتفاقات خوبی هم برام توی این سال رقم بخوره..
رابطه ما از همیشه بهتره و روزای خوبی رو باهم سپری میکنیم و این خیلی برای من روحیه بخشه
فردا باهم قرار ناهار داریم که خیلی مشتاقشم!
در کل
دلخوشی این روزام ؟ گوش کردن ویس هایی که دختر همسایه (که حالا رفتن یه شهر دیگه) برام میفرسته. من خیلی تلاش کردم سلام رو بهش یاد بدم. اما فقط لام میگفت بعضی وقتا. الان سلام رو کامل یادگرفته و هردفعه که ویس میفرسته، سلام میده:))) 
نمیدونم میتونید تصور کنید یا نه وقتی اولین بار صدای سلامش رو شنیدم چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم. یه روز رو ابرا بودم:))) و کارم فقط پلی کردن سلام هاش شده بود. 
مثل اینکه قراره این هفته بیان و دلم پر میکشه براششش. خیلی دلم تنگ ش
دوست دارم زمان برگرده عقب
دوباره تصمیم بگیرم
هیچ وقت این راه را نروم
از این روزام بدم میاد 
از تو بدم میاد 
از تویی که کم کم وارد زندگیم شدی 
دروغ گفتی دروغ گفتی دروغ گفتی 
همون روزا بین دروغهات میفهمیدم 
ولی خودمو زدم به ندیدن 
از چشمات همه چیز پیدا بود 
نخواستم ببینم 
من اشتباه کردم 
دوست دارم زندگی برگرده عقب و مثل الان هیچ وقت تحویلت نگیرم
حتی یه بار هم جوابت را ندم
تو بمانی و دلواپسی های دروغت 
بچه که بودم هر موقع کار اشتباهی میکردم 
از ترس دعوا شدن 
میرفتم زیر پتو میخوابیدم 
ادای خوابیدن بود ولی بعدش واقعا خوابم میبرد 
روز بعدش که از خواب بیدار میشدم 
هم بقیه یادشون رفته بود هم خودم
دیگه کسی کارم نداشت 
الان که بزرگ شدم 
هر موقع که کار اشتباهی میکنم 
مثل بچگیام
میرم زیر پتو که بخوابم 
که یادم بره چیکار کردم‌
ولی خوابی در کار نیست 
ذهنم شروع میکنه به حرف زدن
هی حرف میزنه حرف میزنه حرف میزنه
به مرز انفجار که میرسم
دما بدنم رفته بال
امروز خشم فوران می‌کرد توی خونه! هرکی دریافتش می‌کرد بعد از چند لحظه تاب‌آوری پرتش می‌کرد سمت بقیه... زیبا خودش رو زد! بابا قوطی سس رو جوری پرتاب کرد روی میز که لکه های سس تا اتاق پذیرایی رسیده بود، من خودم به شخصه با گریه و بغض تک تکشونو دستمال کشیدم و پاک کردم. مامان هم موقع بازخواست کردناش دندوناش رو روی هم فشار می‌داد و می‌زد محکم روی ظرف شیشه ای رو میز شیشه ای!
اما من آروم و بی صدا نگاهشون کردم، گوش دادمشون، بابا رو بغل کردم و بوسیدمش، ما
دلتنگ گذشته‌
دلتنگ خونه مادربزرگ 
دلتنگ جمعه هایی که همه تو خونه مادربزرگ جمع می‌شدیم
دلتنگ بازی با بچه‌های فامیل
دلتنگ آب‌تنی تو حوض
دلتنگ خوابیدن تو پشه‌بند
دلتنگ یه سفره از این سر تا اون سر خونه
و کلی آدم که حالشون خوبه 
که با دیدن هم حالشون بهتر میشه
دلتنگ اون ‌سال ‌هام 
دلتنگ اون روزام
دلم کمی قدیم می خواهد❣️
سلام 
. آرزو اسم قشنگیه اما معنایی زیبا تری داره آرزوی من رضایت وخوشنودی استادم از منه سه شنبه متوجه شدم کمی تا آرزوم فاصله دارم چقدر می تونه دلنشین باشه وقتی استاد بازنشسته و باتجربه ازام تعریف میکنند وابراز رضایت میکنند .
   شاید بپرسید چیزی شده؟نه دوستای من همه چیز آروم قدم قدم از روزام که میگذره به هدفم به چیزی که میخوام نزدیک میشم لذت بخش ترین کارم میشه قدم زدن تو کتابخونه و لابه لای کتابا گشتن از بحث درسی و تاریخی گرفته تا فردی و ازدواج
آقا وانتیِ پشت پنجره‌ی آشپزخونه، با یه صدای تودماغی تو بلندگوش داد می‌زنه که یخچال، بخاری، کولر، پلاستیک کهنه می‌خریم... و هی دورتر و دورتر میشه. من گوشم به صدای خفیفِ گرم شدن آب کتریه که گذاشتم واسه صبحونه جوش بیاد و زیر باریکه‌ی نوری که از درز پرده‌ها رخنه کرده نشستم ناخنای پامو می‌چینم. دیشب به یاسمین می‌گفتم زمانای خاکستری روزام زیاد شده و نمی‌دونم کجا و چطور این همه ساعت رو خرج می‌کنم که به چشمم نمیاد تا کنترل کنم. قرار شد کل روز یه
زندگی پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینیه
دقیقا جایی که فکر کردم دیگه هیچ مشکلی وجود نداره و همه چیز عالی پیش میره سر و کله ی مشکلات عجیب و غریبی پیدا شد که هیچ معادله ی حل شده ای تو ذهنم پیدا نکردم که به درد این روزام بخوره 
میدونی تا وقت حس خوشبختی میکنی ...خوشبخت ترین آدم دنیایی ...
ولی امان از وقتی که گرفتار مشکلات بشی ...یهو به خودت میای میبینی تنهایی، از دلخوشی هات دلزده شدی ، دلتنگ زمان گذشته شدی ، از همه بدتر به انتخاب و تصمیماتت شک میکنی 
چیز
فقط خدا میدونه چند بار تا حالا گفتیم مهم نیست و بعدش زدیم زیر گریه 
پس فردا یک سال از شروع زندگیمون میگذره 
این یکسالی که گذشت روزای سخت کم نداشت ... روزایی که شبا از استرس خوابم نمیبرد و ساعتها گریه میکردم 
روزایی که هیچ امیدی به آینده نمونده بود برام 
حالا هم روزام پر از استرسن ... پر از سردرگمی 
هر روز پر از اتفاقاتیه که میخواد بهم بفهمونه اشتباه کردم 
هر روز آدمایی جلوی چشمم رژه میرن که برد کردن تو بازی زندگیشون 
من اما نمیدونم اشتباه کردم
نمیدونم درست تیتر رو نوشتم یا نه.
من خسته م. نمیدونم دردمو به کی بگم. خسته شدم از این مسخره بازی.
شب که میشه همه غم های دنیا میان سمتم.
یاد جدی و همه اون حرف ها میفتم. همه ی اون مسخره بازیا.
حالم بد میشه زار زار گریه میکنم.
همش فکر میکنم چه آدم لاشی ای رو دوست داشتم.
بهش گلتم رفتارت خیلی خنده دار و مسخره س. مث خاله پیرزن ها حرف ش رو به خود آدم نمیگه .یا مینویسه تو کانالش. یا تو اینستا. کسکش ترسو. من حالم از پسر های ترسو بهم میخوره.
بهش گفتم اگه بعد از ام
6 ماه جلو تر کادوی تولدتو از بابات گرفته باشی...
هعی..همه هیجانش تو اوج ناراحتیای اون روزام هدر رفت...
یعنی دیگه واقعا هیچی برای تولدم نمیگیره؟ هیچی؟ حتی یه چیز خیلی خیلی خیلی کوچیک؟ نه؟
آخه چرااااااااااااا؟!!!:(((
+پارسال چقدر نگران بودم که تولدم قراره چجوری باشه بعد از...
بعد از تولدم  چقد خیالم راحت شد که قرار نیست اونقدرام بد باشه...چقد ساده بودم.چه ساده دیگه نیستی.
 یکی از رویاهای این روزام اینه که وقتی خواستم ازدواج کنم مراسمی بگیرم که توی اون فقط دوست و رفیق و همکارام باشن. همکارها و دوستای من و همسرم. 
نه اقوامی که تمام رابطمون خلاصه شده توی تبریک و تسلیت اونم مجازی. حضوریش هم که فقط همدیگه رو توی عروسی و مراسم ختم میبینیم. 
یه عصر تا شب دعوتشون کنیم به عصرونه و شام و کلی خنده و خوش گذرونی. 
پول چیزی که اینقدر ارزش و اهمیت داره این روزا و از پول مهم تر معرفت و زمان رو ادم باید خرج کسایی بکنه که به دردش می
با یاد خدا
 
سلام
امروز شنبه اول هفتس.از هوا نگم که فوق العاده بهاریه.
آدم دلش میخواد ساعت ها بره بیرون توی این هوای عالی..
بگذریم امروز رفتم دکتر سرماخوردگیم از ده روز گذشته..شربت و کپسول داد.
درمونگاهم گفته دیگه ویتامین و قطره ب مانمیده دولت.
چرا جابجا مینویسم..☺☺
خلاصه دیگه قهطی شده..
ی هفته دیگه تولد پسر کوچولومه ..عزیز دل من امیدوارم تا تولدش کاملا سرماخوردگیم برطرف بشه.
پسرخاله هرروز میشماره که چن روز ب تولدش مونده.خلاصه منتظر اون روزیم..
آویشن و پونه _ دولیوانسیاه دانه_ چهار لیوان
آب نمک_ 6 بار قرقره
نشاسته ذرت و عسل_ یک لیوان
آب و عسل_ یک لیوان
آب و عسل و خاکشیر_ دولیوان
آب و سرکه سیب_ یک بار قرقره
البته این هم بگم واحد لیوان من دو واحد لیوانای معمولی هست-_-
خلاصه همه اینها رو از دیروز صبح دارم میخورم تا بلکه صدام دوباره برگرده (گلو درد و گوش درد اولویت ندارند فعلا) ..خیر سرم امروز آخرین ارائه درس بیو مکانیکم بود ...میخواستم عالی باشه .
به استاد میگم اگر صلاح میدونید با این صدا جا به ج
بعد از...چند روز شده؟ بیشتر از یه ماهه...
بعد از بیشتر از یه ماه قرنطینه، انگار دیگه کم کم باهاش به صلح رسیدم!
دیگه برام مهم نیست بیرون نرم...کافه ها و رستورانا هم که بسته ان اصلا...
واسه هر کی هم دلم تنگ شه، یه تماس تصویری و خوبی چه خبر و تامام...
البته که دلم پیتزا و چیز برگر و اوووف علی الخصوص ازون ساندویچای کثیف ال ای میخواد!
ولی خب بدونِ اونا هم سر میشه...
یه نظمی دادم به روزام که خودمم در عجبم...
این هفته ی آخر هر روز صبح پیاده روی و دوی صبحانه داشتم.
این تعطیلی طولانی و کار نصفه و نیمه بجورایی خسته کننده و اعصاب خورد کن شده، شاید چند ماه پیش اینکه تعطیل باشم و بتونم خونه بمونم و فیلم ببینم و هر کاری بکنم لذت بخش بود ولی وقتی چیزی زیاد در دسترش باشه قطعا دیگه اون لذتی که تو وقت محدودیت داشتو نداره. از قدیم به حل کردن جدول علاقه داشتم واسه همین یه دوره هر روز روزنامه میخریدم فقط واسه جدولش، این روزام دوباره رو آوردم به جدول حل کردن ولی بجای روزنامه یه app یا شاید بهتره بگم بازی جدول روی گوشی ن
سلام بعد از مدت ها
حالم خوبه یعنی بد نیست نمیدونم شاید دارم خودمو گول میزنم
اومدم بگم پیشرفت داشتم تراز ازمون دو هفته پیشم شد 6100
ولی بعد از اون تا امروز خیلی خیلی کم خوندم
انگیزه این روزام خیلی پایینه ولی از فردا باید بره بالا مگه دست خودشه
راستش این روز ها خیلی میشنوم دور و برم که میخوان وایسن پشت کنکور حتی به منم پیشنهاد میدن
موقع ساخت وبلاگ تو پست اول حرف هایی زدم که نیازمند تلاش بیشتر من بود و خب تا امروز به اون جایگاهی که میخوام نرسیدم
ای
گفته بودم که راضیم از جدا شدن از اکیپ سابقم
و باید بازم بگم که راضیم
نمیدونم البته باز! میشه گف تقریبا راضیم: دی
احساس تنهایی تو دانشگاه رو دارم  ،تو خوابگاه دوستای زیادی دارم اما دانشگاه نه.. و این حس بدی میده بهم.
تو کلاس البته بهتره بگم باز دانشگاه اوکیه! اما کلاس و وقت ناهار و.. تنهایی خیلی رنجم میده..
حس میکنم دنیای فکرم خیلی متفاوته باهاشون
نمیفهممشون
نمیفهمنم..
من ب راهم ایمان دارم اما نبود کسی شبیه خودم آزار دهندس واقعا اذیتم میکنه..
شاید
امروز ساعت هفتو نیم هشت بیدار شدم. دیگه نشستم پای کارم. تقریبا بیشتر کارامو انجام دادم یکی دوتا غیر از کتاب خوندن مونده. البته کتابم کلی جلو بردمشا. سعی کردم بفهمم بیشتر شاید تند پیش نرم اما میدونم تا شب کلی میشه. همین. فعلا کنج دنجم بالکن به خصوص که مرتبشم کردیم نمای زشتیم نداره. هرچند گرمه هوا اما چون سایه است اونجوری حس نمیشه یه گهگداریم یه نسیمی می وزه. همین براخودم خلاصه هم بر میدارم اما خلاصه ای که کلش هست :/ فکر کنم کتابو بخونم سنگین تره د
سلام
 
اول از همه دلم براتون تنگ شده بود :(
دقیقا یه روز قبل اعتراضات و قطعی نت به خودم قول دادم بیام بیان و بوم! کلا بی نت شدم
الان با نت دوشنبه سوری اینجام که متاسفانه چون تا ساعت 5 بیشتر نیست نمیرسم پست بذارم -اما- خداروشکر شبانه دارم، میام از حال و هوای این روزام براتون میگم
به امید وصل شدن نت سایت های خارجی + تلگرام واسه اونایی که کار واجب دارن
من که کار خاصی ندارم اما دلم واسه بنگتن یه ذره شده T-T (آرمیا درک میکنن)
 
فعلا خدانگهدار! روزتون بنفش
دلم دوتا گوش شنوا میخواد بدون قضاوت شدن
کسی حرفام و بشنوه و سکوت کنه
یکی مثل خانم دکتر 
حیف که سرش خیلی شلوغه و هربار زنگ میزنم وقت مشاوره بگیرم برای دوماه بعد وقت میدن وقتی که دیگه حرفی برای گفتن ندارم...
حرفام همه بغض شده تو گلوم...
دلم میخواد برم تو بلندی فریاد بزنم...
دوست دارم داد بزنم بگم 
خدا منووووووووووووو ببین این زندگی رویای من نیست....
ببین جوونیم چطور داره به باد میره
ببین شب و روزام درگیر دوا و دکتر و دارو شده
ببین دارم با مردی زندگی
این روزام خیلی قشنگ داره میگذره،98 سال خیلی قشنگی بود برام، من تو این سال رشد کردم، جوونه زدم، قد کشیدم و بزرگ شدم و حالا چیزی نمونده که شکوفه هامو لمس کنم :)
خاطره تک تک روزایی که برای زندگی جنگیدم تو قلبم میمونه، حالا هیچ چیزی برای حسرت خوردن وجود نداره، من سرشار از انرژی و انگیزم، خدا هر لحظه کنارمه و من حسش میکنم، 98 سالی بود که تمام تلاشمو کردم حالم خوب بمونه، چیزی قشنگ تر از این هم وجود داره؟  :)
یاد گرفتم ببخشم، یاد گرفتم دوست داشته باشم، ی
 
ازینجایی که دراز کشیدم وویوم این پنجره ست که نبش کوچس و نور زرد توی خونه قشنگش کرده.
اگه الان بود بهش میگفتم که چقدر پنجره هارو دوست دارم. پنجره هایی که نبش کوچه ان. باهم نگاه میکردیم به اون بیرون و از اون نور حرف میزدیم. میتونستم از ادم کم حرف این روزام خارج بشم و رویا بسازم.تاحالا اینکارو باهم انجام ندادیم. اجازه نداد نزدیک بشیم انقدر. اجازه نداد خودم رو براش تعریف کنم. بگم منم رویا داشتم. منم بلد بودم رویا بسازم و حرف بزنم.آدم سرد نبودم از ا
بعضی چیزا یهو عوض میشه یهو تغییر میکنه تو یه ثانیه حتی تو یه لحظه 
جایی خونده بودم فاصله ی نفرت و دوس داشتن یه تار موئه 
کاملا درسته 
بعضی وقتا آدم به جایی می رسه که برای کسی که همه ی خودشو وقتی خرج میکنه و میزاره وسط دیگه ذره ای اهمیت قائل نیست دیگه با دیدن عکساش نمی گه یادش بخیر فلان زمان دیگه نمی گه چقدر دلم تنگ شد براش دیگه با شنیدن آهنگی که اونو یادش میندازه حال نمیکنه و میزنه اهنگ بعدی 
حسی شبیه به بی حسیه بی اهمیتی نه حتی نفرت 
نزارین ادم
به قدری حال این روزام بده و سردرگمم که دلتنگ بچگیامم! دلم هوس خوردن آمپول با وعده اینکه از مغازه مسلمی برات سُک سُک می خریم کرده! می ترسیدم از آمپول ولی می دونستم تهش یه جایزه می گیرم.من رو برگردونین به دوران طفولیت حاضرم بازم بدون نق زدن لباس سفید بدون طرح یقه اسکی دارو بپوشم در حالی که احساس اینو داشتم یکی دستاشو انداخته دور گلومو داره خفم می کنه.حاضرم جورابایی که توشون نخ نخی بود و همیشه یه نخ بین شست پا و انگشت کناریش گیر می کرد رو هزار بار
مثل بچه‌ای شدم که پشت ماشین بابا پدرام و مامان افسانه‌ش نشسته و داره به جنگلای اطراف جاده نیگا می‌کنه...
ذوق کودکانه
دلم می‌خواست سرمو بذارم رو شونه‌ی مامان افسانه و مامانمم با موهای چربم بازی کنه و برام قصه بگه و به خواب عمیقی فرو برم که الآن دیگه فقط تو خاطراتم سراغشو دارم.....
خیال‌پردازی‌های کودکانه
وارد تونل می‌شیم، یاد بچگیم میفتم که همیشه دلم می‌خواست سرمو از پنجره بکنم بیرون و جیغ بکشم و تمام وجودمو توی تونل خالی کنم....
آرزوهای کو
میدونی چیه خدا؟ من مطمعنم روزای قشنگی در انتظارمه،مطمعنم یه کاری برام میکنی، من به بزرگی و مهربونیت ایمان دارم و با تموم وجودم بهت اعتماد دارم :)الان آرومم، دلم قرصه، میخوام دوباره یه سری تغییرات کوچیک داشته باشم، میخوام شروع کنم و قدم اول رو بردارم، دیگه نگران نیستم، دیگه نمیترسم :) و به اندازه ی همون روزی که قراره آرزوهام اتفاق بیوفتند، خوشحالم و آروم!
تو بارها بهم ثابت کردی چه تکیه گاه خوب و امنی هستی، بارها نشون دادی چقدر هوامو داری، نمی
هرچی تو دلته بنویس .فکرایی که تو سرته و به زبونت نمیاد.این فکرا روی دلت بار میشه،میماسه،نمیذاره راحت حرکت کنی،جای فکرای تازه رو میگیره وخلاصه دلتو میپوسونه.تو میشی یک زباله دونی فکرای کهنه،که اگه حرف نزنی گَندش میکُشدت!
   
Oscar and the lady in pink - Eric Emmanuel Schmitt

خیلی وقته نرفتم سراغ دفتر خاطراتم میترسم آخرش خاطره ها از سرم بپرن و من هنوز ننوشته باشمشون،میترسم حس این روزام بره و من هنوز اوضاعم رو تعریف نکرده باشم.هوووووف از این بی حوصلگی -_-
این روزام داره به آرامش بعد از طوفان‌هااای زیادی که داشتم می‌گذره...
بالاخره افتادم توی اون بازه‌ی "زمان داشتن برای استراحت"ی که لیاقتشو داشتم (از نیاز گذشته بود دیگه!).... برای روزهام حداکثر دو-سه ساعت کار درنظر می‌گیرم و بقیه‌ش رو به خودم و یه سری کارهایی که خیلی وقته انجام ندادم اختصاص میدم :)
مثلا بیشتر سنتور می‌زنم، کتاب می‌خونم، مراقبه می‌کنم، هارد و لپتاپم رو مرتب می‌کنم، خواب‌هایی که دیده‌بودم و تحلیل نکرده بودم رو تحلیل می‌کنم،
دانلود آهنگ سوگند و زخمی|می گذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music Sogand |Migzare +Text

Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare 
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدیداً تلخ
قلم و اشک و شعر و شب، یعنی...باید این بار استخاره کنماز تو گفتن همیشه راحت نیستشاید این بار استعاره کنم
 
زخم یعنی تو رو نمیبینمنمکِ زخم، اینه دنیامیهی نمک روی زخم من، بسه...چجوری توی خواب و رویامی؟
 
سهم روزام، خنده های بلندشب، ولی باز سهم هق هق بودکاش بودی حوالی شعرمهمه چی کاش مثل سابق بود
 
قول دادم غزل سرا باشمبا غزل شعر عاشقانه بگمآنچنان پاره پاره شد قلبمقصد کردم چهار پاره بگم
 
از مسیری که رفته بودی توجاده ای مونده تا که غم بخورممن شبیه گ
اینم سرپرایزی که گفتم قراره از این به بعد دکلمه هامم اینجا بذارم ...
یه کار قدیمی که دلم خواست این یلدا با بلاگم در میونش بگذارم:)



پ ن :اونایی که میشناسنم می دونن اهل تبلیغ و این حرفا نیستم و بنابراین تبلیغ اینجا رو هم نه کردم و نه میکنم گاهی خوندن و نظر دادن مهسا یار همه روزام هم برام انگیزه میشه و دستش درد نکنه ولی اینجا فقط خونه مه و دوست دارم ماندگاری هام رو اینجا نگه دارم ... همین :دی
بی حوصلگی مطمئنن یکی از بدترین حس هاییه که میتونین تجربه کنین
من از این حس متنفرم
دوست ندارم لحظه هامو الکی بگذرونم و دوست دارم برای همه روزام برنامه داشته باشم
و امروز هم با چیدن یه دنیا برنامه از خواب بیدار شدم
نمیدونم درسته یا نه اما میگن که
بچه ها و نوجوونا  بیشتر این حس رو تجربه میکنن
خب بی حوصلگی ینی چی؟
یعنی من نسبت به اطرافیام ، هرچیزی که دورمه و هرکاری که میخواستم انجام بدم
یا باید انجام بدم بی علاقم و ازشون لذت نمیبرم
بقیشم ادامه می
سلام
اینکه چند وقت نمی‌نویسم دلیلش اینه که انرژی‌ای برام نمونده واقعاً، این طولانی شدن پروسه ویزا دل و دماغ برام نذاشته.
خیلی وقتی برام نمونده هنوز ویزام نیومده، هیچ کاریم رو انجام ندادم 
تنها نیستم، 4نفر از آوریل، 2 نفر از می، و بیست و چند نفر از جون میشناسم که هنوز هیچ خبری از ویزاشون نیست.
چند وقت پیش یه ایمیل زدم و گفتم دارم دیوونه میشم حداقل بگید به این ترم میرسم یا نه؟ گفتن میدونیم سخته ولی کاریش نمیشه کرد، رفتی بک گراند چک و نمیتونیم ز
متن آهنگ عذاب عرفان عسگری
Azab Erfan Asgari
تکست آهنگ در ادامه ...
 
عذاب یعنی زندگی بی تو عذاب یعنی قرص خواب آور
یک عمر با این درد جنگیدم عذاب یعنی زندگی بی حرف
من با سکوت تو شکست خوردم این زندگی تاوان تلخی داشت
هرگز نپرسیدم چرا رفتی(این مرد از عشق تو سهمی داشت)۲
( بی تو سر کردن زندگی نیست این که تنهاشم زندگی نیست
بی تو باید با دردام بسازم بعد تو هیچی مثل قبلنا نیست)۲
چیزی نپرس از حال این روزام هرلحظه مرگ بامن هم آعوشه.
تو کاری کردی با زمان من که لحظه لحظه
تازه آشنا شدیم میدونم دوسم داره و به نظر آدم خوبی میاد
ولی من از احساس خودم بی خبرم
نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم احساسم بهش برای فرار از تنهایی این روزام باشه ولی اسممو که صدا میزنه قلبم ی جوری میشه
دوس دارم حرف بزنه من فقط بشینم گوش بدم ولی وقتی میخواد صمیمی تر شیم گارد میگیرم :/
باهاش ساعت ها میتونم حرف بزنم و موضوع کم نیارم بلده چ جوری بخندونتم
هنوز رسمی با هم نیستیم ولی اون دوس داره صمیمی تر شیم من هی بهونه میارم و فرار میکنم
احساس و تکلی
امروز روز خوبی نبود شاید چون اونجوری که باید کار نکردم. یعنی نتونستم کار کنم. صبح دیر از خواب بیدار شدم چون دیشبش بیدار مونده بودم تا دیر وقت چون مها یه برنامه کامپیوتری رو میخواست فعال کنه نمیتونستیم اخر سر امروز صبح پیداش کرد که مشکل برنامه حل بشه. منم اعصابم خورد بود که نمیتونستم کاری کنم براش رو من حساب کرده بود ولی خوبه اخرش درست شد اصلا یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد. خلااااصه که اینجوری. امروزم کار کردم اما کم از هر کدوم یه ذره اصلا
1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پاره‌پاره . تیزتیز ...
فرشید فرهادی
 
2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ... ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮ
ممنونم از تک به تک دوستان بخاطر تبریکاشون برا قبولی من
خدایا شکرت بخاطر همچی بخاطر دادن خیلی چیزایی که دادی و خیلی از چیزایی که صلاح دونستی که بهم ندی
بازم شکرت ...
من انسانم و درستش اینه که انسانیت درونم باشه حتی شده به مقدار کم ولی مطمئنم که بیشترم میشه
خدایا ممنونم بازم بخاطر همچی
یاد گرفتم وقتی من درست میشم که یک چیز برای من عادت بشه اون موقع اس که حال من خوب خواهد شد مطمئنم
میخوام از حالا برای حال خوب خودم تلاش کنم حتی به مقدار کم شاید قب
باورم نمیشه چند روز رو داریم بدون اینترنت واقعی زندگی میکنیم و به نظرم ترسناکه که انگار داریم حتی با این شرایط هم وفق پیدا میکنیم.
این چند روز برام شلوغ بوده و باعث شده بود یه خرده راحت‌تر بگذره ولی خب نمیدونم تا کی قراره ادامه پیدا کنه.
یکی دو روز یکی از دوستای مجازیم رو برای اولین بار دیدم و مهمونم بود. (به نظرم یکی از عاقلانه‌ترین کارهای زندگیم این بود که قبل از این که حرکت کنه بهش گفتم شماره‌م رو داشته باش چون از اینا هیچی بعید نیست و یهو
دانلود آهنگ سوگند بنام میگذره+ پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download Music By Sogand Ft Zakhmi |Migzare +Text

Download Ahang Jadid Sogand ,Zakhmi |Migzare 
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ میگذره از سوگند و زخمی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
دانلود آهنگ سوگند زخمی میگذره
متن آهنگ جدید سوگند و زخمی بنام می گذره
♬♪♪♫♪♬
این روزا می گذره ، وقتی دوده می پره
وقتی تازه می فهمی ، چیه زندگی بهتره
چرا زندگی بهتره ، چرا زندگی بهتره
بزار آروم بگیرم ، بزار روزام بگذره
♬♪♪♫♪♬
زندگی جدی
هوالعشق
 
سلام سلام:)
من اومدم اینبار بایه پست متفاوت معرفی کتاب:)
متفاوت کی بودم من:))
 
یه کتابی خوندم که خیلی برام جذاب بود
دوست داشتم باشما به اشتراک بذارم؛)
انقدر موضوعش برام جذاب بود که باوجود نداشتن وقت وشلوغی روزام شبونه همشوخوندم؛)
 
اونم کتابی نیست جز؟اگه گفتید؟
دیرین دیرین معرفی میشود:
​​​​​ سه دقیقه در قیامت
(مثلاً خواستم جذاب معرفی کنم)
این کتاب از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادیه که توسط نشر ابراهیم هادی سال ۹۸منتشر شده
تااونجا
دلم می خواد دست یه غریبه رو بگیرم و ببرمش یه گوشه بشونمش و براش از این روزام حرف بزنم. فرقیم نداره کی باشه. هرکسی. یه آدم همینجوری از وسطِ خیابون اصلا. قانون احتمالات یه درصد کمیم گذاشته برا اینکه شاید اون آدم تو باشی اصلا. شاید چون جدیدا غریبه شدی باهام. ولی داشتم می‌گفتم بهت. دلم می‌خواد دستشو بگیرم و بهش بگم چندوقته تو زندگیم فقط دنبالِ یه دست آویزم. یه چیزی که بشه بهش چنگ زد و اون نجاتت بده. کجا خونده بودم که آدما هرچی شرایطشون سختتر می‌شه
ساعت 12:13 صبح روز سوم اردیبهشت 1398
امروز بعد از یه مدت بسیار طولانی دوباره تونستم بشینم پشت این صفحه جادویی و بنویسم از حس و حال این روزام...
راستش الان چند روزه که دارم به این قضیه فکر میکنم که آیا من اجتماع گریز یا مردم گریز هستم یا نه؟؟؟
وقتی شب میشینم و با خودم به اتفاقات روزی که گذروندم فکر میکنم به این نتیجه میرسم که من خیلی هم آدم اجتماع گریزی نیستم!من خیلی وقتا سعی میکنم با آدمای دیگه ارتباط برقرار کنم اما بیشتر احساس من اینه که من مردم رو
صبح که بیدار میشه نماز بخونه انقدر با صدای بلند اذان میگه و نماز میخونه که خواب رو بهمون حرام میکنه. بعدِ نمازش شروع میکنه به داد زدن که مثلا ما رو هم بیدار کنه برای نماز. اگه یکی دیر بیدار بشه یا انقدر خوابش بیاد که بیدار نشه شروع میکنه به فحش و نفرین.
منم معمولا شبایی که به موقع بخوابم بیدار میشم و نمازمو میخونم ولی بعدش اگه خوابم بیاد مجبورم از ترسِ صدای بلندش و فحش دادناش چراغ اتاق رو روشن بذارم و بخوابم! تا فکر کنه بیدارم. فقط خداروشکر نمی
چرا عزا نمیگیرم من؟ عجیبه. خیلی شکل قبلنام نیستم دیگه.
صبح ِ امروز اولین روز ِ روان بود و تقسیم بندی، قرعه کشی شد و با اتندی افتادم که یه عالم تخت و مریض داشت. حالا من ۶ تا تخت دارم و هم گروهیم ۵ تا، اکسترن بقیه اتندا؟ ۲ یا نهایت ۳ تا. یه سری بحثا هم با هم کلاسی پیش اومد که خب دیگه اذیت نمیشم فقط نفرتم از خود اون آدم بیشتر میشه. ۶ تا تخت و شرح حال میگذره ولی گندی که همکلاسی به رفاقت زد نمیگذره و فراموش نمیشه، که خب مدتیه میدونم چقدر نباید گیر ِ ادم
دانلود آهنگ جدید علی خدابنده برگرد
Download New Music Ali Khodabandeh – Bargard
پخش و دانلود از رسانه سلطان موزیک
 
دانلود آهنگ جدید علی خدابنده برگرد با لینک مستقیم
 
متن آهنگ برگرد از علی خدابنده
 
زندگیم بدون تو ناقصه برگردمن دلم اسیرته چشاته باعثش برگردرفتى و شب روز شبو روزام هم شده سردردچی عوض کرده تورو توی که واسم بودی هم دردکی اومد جامو تو دلت گرفت واسه کی اونجوری دلت برهکی حرفاشو از ته دلش بهت بگهاره عشقش توو کورت کرده از من دورت کردهساده رد میشه دلم ا
برنامه امروز من اینجوریه : زبان بدایة الحکمة زبان بدایة الحکمة زبان بدایة الحکمة دیگه آخراش چند صفحه opd میخونم و یه ساعت آخر قبل خوابمم 504 درس اولشو میخونم. مرور در واقع میکنم چون امروز وقت درس جدید خوندنشو ندارم. نمیدونم چرا اینقدر با زبان حال میکنم فقط میدونم میخوام براش وقت بذارم. باید امتحانمو هم خوب بدم. هرچند توی حرف زدن ضعیفم. که اونم به خاطر کلمات کمی که بلدم به خاطر همین دوباره opd رو دست گرفتم خیلی کتاب خوبیه.  خیلی. همین دیگه. باشگاهم
دیروز رفتم مشاوره مترو پر از آدم بود .تعجب کردم از دیدن اینهمه آدم تو مترو... همه چیز عادی بود جز اینکه کرایه تاکسیا دو برابر شده و نمیشه بهشون اعتراض کرد .میگن بنزین گرون شده...نمیدونم باید از چه طریقی و به کی شکایت کنم بابت این دو برابر شدن
حال کلی این روزام بد نیست .خودم به خودم افتخار میکنم چرا که عکس العملم دربرابر وضعیت موجود خیلی خنثی است. فکر میکنم اینهمه کتاب خوندن و مشاوره رفتن کمی تغییرم داده.
نبود اینترنت خیلی اذیتم نمیکنه .در هر صورت
هیچ چیز نمی‌توانست اندازه‌ی این دور شدن کوتاه اما بزرگ به حال این روزام کمک کنه. برای بهتر دیدن و فهمیدن باید دور می‌شدم. دور که شدم تازه فهمیدم کی چقدر حواسش بهم است. کی روزی چند بار بهم زنگ زد و پیگیر کارام شد. کی نتونست واسه دو روز بخوابه. کی اصلا متوجه رفتن و نبودن و جای خالیم نشد. همه‌ی این چیزا رو از دور خیلی بهتر فهمیدم. حتا خودم رو. کنار جریان ساکن آب و نسیم خنک برخاسته ازش ایستادم به تماشای خودم. به تماشای اونی که دوستش دارم و دید
 
 
من خیلی اهل خاطره بازی ام 
اینطوری که میگم مثلا یک هفته قبل این موقع داشتم چیکار میکردم؟ یا یه ماه قبل؟ یا یکسال ؟ 
بعد حس و حال اون روز میاد سراغم
این روزام مدام به پارسال این روزا فکر میکردم 
تقریبا از فردا شب درد دندون شدیدم و بی خوابیم شروع شد 
از شب بعدش هم دردای کاذب و تقریبا یک هفته طول کشید تا درد  اصلی زایمان شروع بشه 
این یکسال عین برق و باد گذشت تو این یکسال زندگیم پر از چالشای بزرگ و ک
پ.ن.1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)
---------------------------
 
مشاوره به یه شرکت برای فهمیدن آرکتایپ برندشون... یه جلسه‌ی طولانی و سنگین :)
دیدن اتفاقی دوستای قدیمی تو دانشگاه :)
شمال ژرفی ^_^ به‌ترین و متفاوت‌ترین سفر امسالم و حتی عمرم :) (شامل گپ‌های سطحی و مکالمه‌های عمیق و یوگا و صندلی داغ و رقص و ....)
تئاتر "چهار دقیقه" و "همان چهار دقیقه" با شیرین و کیانا و سعید 3>
انج
حس و حال این روزام رو فقط این آهنگ می‌تونه بگه، کلیک کنید: آینه‌ی بی‌بازتاب
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






این آهنگ برای من پر از خاطره اس. اون روزا که سریال راه بی پایان رو نشون میداد و من حس میکردم با دیدنش میرم به یه دنیای دیگه. پسر نقش اصلی سریال تو تنهایی هاش این اهنگ رو پلی میک
کوتاه میگم، دلم امشب بدجوری گرفته.
 
دلم گرفته ای رفیق لبریزه بغضم این روزا
هیشکی نمیفهمه منو خستم از این حال و هوا
دلم گرفته ای رفیق جا موندم انگار از همه
از حال این روزام برات هرچی بگم بازم کمه
کاشکی منم شبیه تو کم میشدم از روزگار
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت
یهو خوشحالم یهو حالم گرفته میشه یهو کار میکنم یهو دستم به هیچ کاری نمیره یهو میخندم یهو گریه میکنم یهو از زندگی کردنم راضیم یهو ناراضی میشم و کلی از این یهویی های متضاد که مدام و مدام مثل یه چرخه به ترتیب انگار سراغم میان. و من بیحوصله فقط نگاه میکنم. منی که طبق عادتش رفته اون ته مهای مغزم نشسته و فقط ناظره. خسته شده. خیلی خسته. الانم تو فاز گرفتگی حالمم. دستم به هیچی نمیره. دوباره کیک درست کردم اما فایده ای نداشت. حتی میلم نکشید به خوردنش. دلم می
همیشه دلم میخواست برای ثانیه به ثانیه روزم برنامه داشته باشم و کلا زندگیم چهارچوب درستی داشته باشه و روزم با علاقه مندی هام پر بشه و حالا به اون نظم رسیدم؛ صبح ها قبل از طلوع خورشید بیدار میشم و لباس ورزشی مشکی هامو میپوشم و میرم برای دویدن روزانه بعدش تو راه برگشت به خونه نون بربری تازه میخرم بعضی روزا خامه عسلی میخورم بعضی روزام املت :)
بعد از دوش گرفتن آماده میشم برم سرکار 4 روز اول هفته رو صبح ها توی پژوهشگاهم با دانشجو های ارشد و دکترام سر
همیشه دلم میخواست برای ثانیه به ثانیه روزم برنامه داشته باشم و کلا زندگیم چهارچوب درستی داشته باشه و روزم با علاقه مندی هام پر بشه و حالا به اون نظم رسیدم؛ صبح ها قبل از طلوع خورشید بیدار میشم و لباس ورزشی مشکی هامو میپوشم و میرم برای دویدن روزانه بعدش تو راه برگشت به خونه نون بربری تازه میخرم بعضی روزا خامه عسلی میخورم بعضی روزام املت :)
بعد از دوش گرفتن آماده میشم برم سرکار 4 روز اول هفته رو صبح ها توی پژوهشگاهم با دانشجو های ارشد و دکترام سر
یه سری روزام هستن که هیچی دلم نمیخواد مثل امروز...حس میکنم همه باید به یه زمانی تو زندگیشون برسن که از آدمیزاد ناامید بشن. از اینکه هیچ کسی تو دنیا قرار نیست برای فهمیدنشون تلاش کنه. این روزا که هم فشار دانشگاه هست هم فشار روحی بیشتر از هر وقت دیگه به این فک میکنم که هر بار که این اتفاق میوفته دردناک تر از دفه ی قبله و هر بار من عذرخواهی بزرگتری به خودم بدهکارم و هر بار فک میکنم دیگه نمیتونم دووم بیارم اما هر بار دووم میارم هر بار عادت میکنم و ان
نگام میکنه و بهم میگه میخوای با زندگیت چیکار کنی؟ نگاش میکنمو ساکت فکر میکنم به تمام برنامه هایی که توی سرم رژه میرن. میگم خیلی برنامه دارم دارم ، براشون تلاش میکنم. میگه مطمئنی میشه ؟ مطمئنی میتونی؟ لبخند میزنمو میگم نه! اصلا مطمئن نیستم اما این چیزی که الان میخوام! هیچکس از آینده اش خبر نداره بطور کامل. میگه دیوونه ای. یا باید بشه یا کلا نشه. وقتی سخته چرا بیخودی عمرتو هدر بدی؟ میگم بیا یه بارم شده صفرو صدی به قضیه نگاه نکنو از مسیر لذت ببر.
"به آرامی آغاز به مردن می کنیم اگر، سفر نکنیم، اگر کتاب نخوانیم، اگر به اصوات زندگی گوش ندهیم، اگر از خود قدردانی نکنیم.
به آرامی آغاز به مردن می کنیم، زمانیکه خودباوری را در خود بکشیم، وقتی نگذاریم دیگران به ما کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می کنیم اگر، برده عادات خویش شویم، اگر همیشه از یک راه تکراری برویم، اگر روزمرگی را تغییر ندهیم، اگر رنگ های گوناگون به تن نکنیم، اگر با افراد ناشناس صحبت نکنیم.
به آرامی آغاز به مردن می کنیم اگر، از شور
وقتی میرفت فشرده میرفت :/ حکایت منه این همه سال نرفتم نوبت کلاس انتخاب کردنم فشرده شد چون نمیدونستم اینجوری میشه خلاصه که از نهم شروع میشه تا هشتم مرداد ماه :/ حالا استرس گرفتم نگو ها. میدونی چی شد؟ با مها گفتیم حالا که سطح مون یکی نیست بیا روزامون یکی بشه روزا هم فقط همین بود بعد ما نمیدونستیم که فشردش اینجوریه بغل هم مینویسه:/ اینجوری شد نمیشدم تغییر داد. حالا اولیش که آسونه من همچینم صفر صفر نیستم. بگذریم سعی میکنم بهش فکر نکنم. دیگه در کار ان
هنوز به اون چیزی که میخوام و تو ذهنم هست نرسیدمو راضی نیستم از خودم. آدم همشه یه چیزی برتر از چیزی که تو واقعیت هست تو ذهنش هست چیزی که رسیدن بهش آسون و سریع نیست.
نمیدونم چرا این روزا بیش از حد احساس خستگی میکنم. و این خستگی باعث بی حسی هم میشه. بی حسی ای که تو بدنم یهو پخش میشه.
امروزم که از وقتی بیدار شدم رگ گردنم گرفته فکر کنم بد خوابیدم. 
دلم میخواد کتابای دیگه رو بخونم خوندن این کتابهایی که در مورد فلسفه است صبر میخواد و حوصله. گاهی سخت میشه
10 سال ِ آینده؛ من در حالی که تارهای کم‌پشت ِ امروزی ِ روی سرم، چو برگ پاییزی فرو ریخته‌اند و جلوی سرم به کویری بی‌آب و علف می‌ماند، برف ِ میان‌سالی بر دامنه‌ی موهای غریب و تنهای باقیمانده باریده، چشم‌هایم با دوپینگ ِ عینک مرا یاری می‌کنند، باز هم ساحل فریبا و آرامش‌دهنده‌ی بوشهر را به اتفاق ثریا قدم می‌زنیم و آلبوم ِ مرداد ِ 1398 را ورق می‌زنیم، از سختی‌های زندگی که گذشته‌اند خواهیم گفت. از سختی‌هایی که از آن‌ها ترس ِ طوفان داشتیم ام
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
جزو اون دسته آدما هستم
که همیشه در حال تلاش برای شاد بودنن
اگه یکی خوش نباشه تلاشمو میکنم تا حس و حال لحظشو عوض کنم
ولی بعضی وقتا ک روحم از تلاش کردن خسته میشد
شخصیتمو به دو نیمه تقسیم میکردم
میذاشتم نیمه ای از من به حال خودش باشه
و نیمه دیگه من به تلاش ادامه بده
و این دوگانگی باعث شد گاهی با خودم غریبه شم
که نسبت به همه چیز حس نامطمئن بودن بم دست بده
اما وقتی تصمیم گرفتم که دوست صمیمی همدیگه باشیم
کاملا مطمئن بودم که اشتباه نمیکنم
یه وقتایی ب
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
امروز دقت کردم دیدم چقدر به مزه ها بی دقتم .
درونِ یک کاروانسرا نشسته بودم که از در و دیوارش تاریخ چکه میکرد .در هر آجری که دست میگذاشتم ذهنم به این سوال مشغول میشد که دست چندین نفر آدم از گذشته و آینده به آن خورده و میخورد ،که دیدم دارم غذا را میخورم .با هزار تا مخلفاتی که کنارش بود .لحظه ای همه چیز اطرافم وارد دوره ی سکون شد .گفتم به خودم صبر کن !اصلا ببین خیارشور به این برنج و کبابت  میاد ؟
جوابش نه بود ،ترکیب افتضاحی بود ولی من خیار شور دوست دا
اینکه همچنان نصف شب به سرم میزنه وب گردی (بخونین ولگردی) کنم دلیلی نداره جز پیامی که گفته "شرکت تا 22 فروردین همچنان تعطیل می باشد."
و برای معدود دفعاتی که میشد دعا کردم کاش دیگه آخریش باشه
وسطای تیر که تازه از بجنورد برگشته بودم و به جوگیرترین شکل ممکن دنبال کار میگشتم و غصه می خوردم تا خود بهمن که در نهایت بن بست رسیدم به انتشاراتی که از قبل سه روز بودن رو تجربه کرده بودم اما تهش با یه نفس راحت نخواستمش و ول کردم، پا گذاشتم بیشتر روزام جز وقتی
من نمیدونم چرا هیچوقت پی نبردم به اینکه خدا هوامو داره.
شب ۲۳رمضان کشیک بودم و مسجد دانشکده مراسم داشت.منم کشیک بخش بودم و گفتم خب دیگه شب کاری ندارم مسجدم که نزدیکه بیمارستانه میرم مراسم‌.عصری بعد کارامم رفتم به نگهبان دانشکده گفتم در بین بیمارستانو دانشکده رو امشب نبنده و با خیال راحت برگشتم بیمارستان.ساعت ۷ گفتن باید با مریض اعزام بری فارابی.منم حالم خیلی گرفته شد و کلی به خدا گلایه کردم که یه امشب خواستم برم مسجد دلمو نشکن.دیگه یه ساعت
سرم پر از حرفاییه که شنیدم...
کل آدمای آشنا و غریبه ای که دیدم ...
یه ریز توی سرم حرف میزنن...
حرف میزنن و انقدر این حرفا بهم قاطی پاتیه ...که حتی نمیتونم صداهارو از هم تشخیص بدم...
سکوت اتاق عحیب با اونا تناقض پیدا کرده ...
انگار همه صداها از صدای ضعیف و کم جون شعله بخاری که نور آبیش یه قسمتی از اتاق تاریک رو روشن کرده؛ جون میگیره و توی سرم ده برابر میشه...
پاهام بی جونه و دستام حتی تاب گرفتن گوشی رو هم نداره ...
مشاور میگفت باید برگردم به اون روزام...میگف
شهدا مچکرم!بعدا می نویسم،الان باید برم

عجب مردونه صفتن این شهدا!!عجب رنگ خدا دارن این شهدا! دیده بودم یه قدم برداری خدا صد قدم بر میداره،اما شهدا رو انقدر واضح!!!!
نمیدونم واقعا تأثیر اون ِِ یانه! همین کانال شهدایی که راه انداختیمو میگم!هنوز چیزی نگذشته ازش که اینجوری دعوت بودم! همینجوری دارم فکر میکنم حرفای من با خدا دردودلام حال این روزام و بالاخره امروز...
مدیر گفت ساعت 10:30 آماده باشین چند نفری میریم!کجا؟!....
رسیدیم مقصد...من ،مدیر و چند تا هم
امروز به قدرت میتونم بگم یکی از پر استرس ترین روزام تو اینجا بود 
اون از صبحش که باید پا میشدم دوره میکردم ولی به قدری خوابم میمومد که ۹:۴۵ خودمو به زور از تو تخت کشیدم بیرون
اون از شافی که دونه دونه داشت بچه ها رو مینداخت و من که از شدت استرس یک کلمه یادم نبود و تو همون بلبشو جزوه رو گذاشته بودم و فقط نیگاش میکردم انگار کن که بار اولیه که میبینمش 
فقط ته ته دلم میخواستم پاس شم جون نداشتم این همه فکر و استرسو تا اکتبر/نوامبر با خودم حمل کنم و با ش
دانلود آهنگ میثم ابراهیمی هوای دلیه 
Download New music Meysam Ebrahimi – Havaye Delye
دانلود آهنگ جدید میثم ابراهیمی به نام هوای دلیه با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
آهنگ و ترانه : منصور فرهادیان     تنظیم : مسعود جهانی
متن آهنگ هوای دلیه میثم ابراهیمی 
به به هوای دلیه حال خوشگلیه که مال خودم شدی چیه مگه مشکلیه
تو هی الکی با اون چشای عروسکی میری روی اعصابم از بس با نمکی
اره تو مال قلبمی ، ردی یه دمدمی ، با یه تیر اومدی یهویی وسط خال دلمو زدی
چش
من مسافر زمانمقشنگ حس میکنم روزی که حسرت این روزام رو میخورمنگاه به بابا و مامانم که میکنم...به این روزهای کارمبه داداشمبه خونه امونبه سن و سالمبه فکر و خیالمبه حالمبه حالمبه حالمنه اینکه حالم عالی و بی نقص باشهکه اگر بود این متن رو نمینوشتمکه وقتی بود این متن رو ننوشتمولی مطمینم دل تنگش میشمدلتنگ این آدمارابطه هادلتنگ محمد میشم که می‌دونم الان هروقت بهش زنگ بزنم آماده است خودش رو برسونه و به حرفام گوش بدهتا کی هست؟ تا کی اینطوری هست؟دلتن
1
مثل این کامپیوتر قدیمی ها شدم. زیاد هنگ می کنم. فنم شروع می کنه به سر و صدا و به نظر میاد برنامه هایی که در حال اجرا هستند متناسب با توانایی پردازش من نیستند. همزمان گذاشتم یه سری چیز ران بشه و اون ور مثلن یه بازی هم در حال اجرایه! هی مجبور می شم ری‌استارت کنم و همه زحمت هام هدر می شه.
نیاز هست که این کامپیوتر ارتقا پیدا کنه. رم و سی پی یو وکارت گرافیک متناسبی نداره! یعنی شاید پیش از این خیلی نیاز به کارت گرافیک نداشتم و رم و سی پی یو ام هم کارام رو
1
مثل این کامپیوتر قدیمی ها شدم. زیاد هنگ می کنم. فنم شروع می کنه به سر و صدا و به نظر میاد برنامه هایی که در حال اجرا هستند متناسب با توانایی پردازش من نیستند. همزمان گذاشتم یه سری چیز ران بشه و اون ور مثلن یه بازی هم در حال اجرایه! هی مجبور می شم ری‌استارت کنم و همه زحمت هام هدر می شه.
نیاز هست که این کامپیوتر ارتقا پیدا کنه. رم و سی پی یو وکارت گرافیک متناسبی نداره! یعنی شاید پیش از این خیلی نیاز به کارت گرافیک نداشتم و رم و سی پی یو ام هم کارام رو
من نمی فهمم چرا این لبتاپ لعنتی دقیقا مواقعی که لازمش دارم طی یه عمل کاملا غیر منتظره به فنا میره ....
چرا من نباید یه تانگ درام داشته باشم که الان تو این هوای ابری و جذاب پاییزی برم وسط برگای توی حیاط بشینم و تانگ درام بزنم :/{من به نه نت ساده اشم راضیم :/) (حالا اونم نشد من به ساز دهنی ام راضی ام :/)
چرا باید کل این روزام صبحا از گلو درد بلند شم و شبا با درد زیاد چشمام خوابم ببره ...
چرا چند روزه نمیتونم حتی یه خط شعر بنویسم ...
چرا چند روزه بیخودی حالم گ
امروز دل و دماغ درس نبود گفتم حالا که وقتش هست موسیقیای مورد علاقه ی این دو سه روزمو اینجا بذارم.
موسیقیا خوبن که یادم باشن...مثلا همیشه یادمه با آهنگ the war کیو چقد لب دریا رفتم و چقد احساسات پررنگی داشتم وقتی گوش میدادمش
یا مثلا یادم میاد که battle scars مال آخر شبام بود که تو تاریکی میشستم آروم آروم گوشش میکردم و خالی میشدم...
یا مثلا آهنگای پابلو که منو یاد کسی میندازه که امیدوارم به دوست داشتنش.
این سه تا ام اهنگایین که این روزا خیلی گوششون میدم آر
"بگذارید باد بوزد و خورشید بتابد. همه چیز را خوشامد بگویید. وقتی با قلبی باز با زندگی هماهنگ شوید، هرگز بسته نخواهید شد.
البته زمان اندکی باید صرف آن کنید و حالت باز بودن را حفظ کنید؛ وگرنه دوباره بسته خواهید شد. 
باز بودن، یعنی آسیب پذیری.
وقتی باز هستید، احساس می کنید که چیزی نادرست می تواند وارد شما شود و این یک احساس نیست، بلکه یک احتمال است. به همین دلیل است که مردم بسته اند.
اگر در را به روی دوستی باز کنید که وارد شود، دشمن هم ممکن است بیای
1. صبا میگه میخواد برا تولدم یه دونه از این قابا بگیره که داخلش صورت فلکی داره. خو لعنتی من تا چهار ماه دیگه شبا خوابم نمیبره از ذوق :///
2. اومدم امروز مهدیه رو بهتون معرفی کنم :))))) پوکر فیس ترین ادم روی کره زمینه و همیشه خوابش میاد و واقعا نسبت به تمام کائنات در Bk ترین حالت ممکنه. بعد کلا پانداعه :)) مثلا یه وجب زیپ کیفش بازه، بهش گفتم زیپ کیفت بازه، برمیگرده میبینه به اندازه کافی باز نیست در حدی که وسایلش بریزه یه جیغ میزنه سرت با این محتوا که گوجه
نمیدونم چی بگم. اصلا حرف زدنم نمیاد از یه طرفم این همه سکوت کردنو نمیدونم چرا دوست ندارم. روزام در مقایسه با قبل تقریبا خوب میگذره. درسته که همچنان دیر بیدار میشم اما از همون موقع میشینم کنج خونه و کارامو یواش یواش جلو میبرم هرچند که همیشه هم چیزی باقی میمونه که نرسک بهش اما در هر صورت یه ذره یکنواخته. نشستم دم پنجره و همین الان چه بو کتلتی اومد اووف خفه شدم از کتلت خوشم نمیاد اصلا این یه مورد ظاهرا عوض نمیشه آنچنان. 
فکر میکنم کتابو امروز تموم
اینکه همچنان نصف شب به سرم میزنه وب گردی (بخونین ولگردی) کنم دلیلی نداره جز پیامی که گفته "شرکت تا 22 فروردین همچنان تعطیل می باشد."
و برای معدود دفعاتی که میشد دعا کردم کاش دیگه آخریش باشه
وسطای تیر که تازه از بجنورد برگشته بودم و به جوگیرترین شکل ممکن دنبال کار میگشتم و غصه می خوردم تا خود بهمن که در نهایت بن بست رسیدم به انتشاراتی که از قبل سه روز بودن رو تجربه کرده بودم اما تهش با یه نفس راحت نخواستمش و ول کردم، پا گذاشتم بیشتر روزام جز وقتی
شلوار جین های ترند ۲۰۱۹ برای خانم ها: برای خانم ها خرید کردن یکی از بهترین تفریحات و حتی مسکن هاست !!!  حالا اگه یه وقتی هم بخوان از خریدن چیزی صرف نظر کنن اون محاله که یه شلوار جین باشه!  این روزام که دیگه جین فقط توی دسته بندی تیپ اسپرت نیست.  ترکیب جین و کت میتونه یه گزینه ایده آل  برای یک مهمونی دوستانه یا رسمی باشه . سرکار ،وقت گذرونی بیرون از خانه با دوستان، خرید رفتن ،دانشگاه و کلاس رفتن همیشه و همیشه شلوارجین، یار همیشگی شماست. صنعت مد شل
امروز این فکر مدام تو سرم تکرار میشه که تو تنبلی مائده. خیلی تنبل!
در مقایسه با آدمهایی که دوسشون داری و دلت میخواد که شبیهشون باشی بیش از حد تنبل به نظر میرسی. مثلا سونتاگ کتاب میخوند مینوشت تئاتر میرفت موسیقی گوش میداد فیلم میدید و کلی کار دیگه شاید اما من خیلی کندم و خیلی کارارو نمیتونم تو یه روز انجام بدم البته مقصر خودمم و زمان بندی درستی ندارمو وقت زیاد هدر میدم. آخرین باری که تئاتر رفتم رو به خاطر ندارم. تک و توک موسیقی گوش میدم یا فیلم
۱. آقا حال و خوابم مجددا به طرز وحشتناکی بهم ریخته. یعنی یه چی میگم یه چی میشنویدا،  افتضاح 
۲. اندازه ی کل مهمونی هایی که قراره تو ۴ سال پیش رو بپیچونم، تو این دو ماه مهمونی و جمع خانوادگی داریم و واقعا دیگه نمی کشم:)) بسه دیگه، تو رو خدا ولم کنید-__-
۳. آقا من سر المپیاد از این ور اون ور حدود ۸۰۰ تومن عایدم شد، بعد تا الان که یه سال گذشته قشنگ نه تنها با همون ۸۰۰ تومن امرار معاش کردم، بلکه ۱۰۰ تومنش باقی مونده و ۱۰۰ تومن هم به بابام قرض دادم:/ حالا د
من ‌نمیتونم 10 سال بعدم رو تصور کنم. سخته و ترسناک. از هر جهت بهم فشار میاد وقتی بهش فکر می‌کنم. برام دردناکه اگه به خواسته‌هام نرسیده باشم. بدتر اینکه زجرآوره که خواسته‌هام قطعی نشدن و نمی‌دونم می‌خوام چه مسیری رو طی کنم. 
مسیری که هر دختر  دیگه‎‌ای میره؟ درسشو می‌خونه و پیش می‌ره و عاشق و دل‌بسته می‌شه و نمی‌رسه و وقتی که مامان و بابا و بقیه‌ی فامیل می‌گن دیگه داره دیر می‌شه تن به ازدواج با پسری می‌ده که نسبتا مرد زندگیه و کمی از او
دلم تنگ شده بود واسه اینجا
این مدت ک ننوشتم روزام خیلی شلوغ بود و البته که شلوغی بهونه ی خوبی واسه ننوشتن نیست
راستش توو خودم یکم بهم ریخته بودم و دوباره داشت حالم بد میشد
شنیدید میگن آدما یه چیزایی رو اگه تو خواب ببینن دیوونه میشن؟!
من این روزامو اگه ده سال پیش تو خواب میدیدم با گریه و لرز میپریدم از خوابو بعدشم احتمالا این کابوس دیوونم میکرد
امروز اما دارم زندگیش میکنم و نه تنها دیوونه نشدم بلکه یه امید عجیب غریبیم تو دلم پر رنگه که اجازه نم
واقعا نمیدونم چند روز و شبه که مهمون خونه ی مامان و بابام هستم.همینجا زندگی میکنم و همینحا میخوابم...
مامان مرتب میگفت خیلی لاغر شدی و از وقتی هم میبینه دکتر رفتم ازم شدیدا خواست همینجا بمونم و بذارم بهم رسیدگی کنه.میگه تو هیچ کاری نکن فقط بخور و بخواب.دیگه الان همتون میدونید حتما که هر چی میگذره مسایل تربیتی مادرم پیش چشم من پر رنگ تر میشه و گاهی احساس فاصله،تنفر،دلخوری و امثال این احساسات رو در مورد مامان تجربه کردم. اما اینبار دلم بهم گفت ب
کلاس اول :
معلم اقای جعفری :/
یه معلم مسن که العان بازنشته شده :/ قشنگ یادمه همون روز اول چون دوستم خلاقیت به خرج داد و به جای ا ا ا ا ا نوشتن N N N N  نوشت یه سیلی خوابوند زیر گوشش :/ قشنگ همون روز اول گربه رو دم حجله کشت :/   اما خداوکیلی اگه اون کار و نمیکرد محال بود چیزی تو کلاس اول یاد بگیریم   همون طووری که اخررررررشم الفبا رو من حفظ نکردم :/
 
 
کلاس دوم :
اقای سعدی زاده :/
همین بگم که از اون معلم فقط یه پسرش یادم مونده و یه خاطره اونم همون خورشید و ماه
زمینه حضرت عبدالله ابن حسن (ع)
شب پنجم محرم 98
هیئت روضه العباس تهران
حسین سیب سرخی
به نام کریم اهل‌بیت ، به نام حسن
 
 
(متن و سبک این زمینه زیبا رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون)
 
مداحی:
 
به نام کریم اهل‌بیت ، به نام حسن
به خاتم کربلا منم عقیق یمن
فدایی فرزند حیدر
شجاعتم مانند حیدر
که من نسب ، از شیر جمل دارم
برای عشق هستَم را دادم
به پای عشق دستم را دادم
غیورم و شاگرد علمدارم
مـنـم عبدالله ، هـنـوز یاری هست
علم افتاده ، علمداری هست
 
ح
دوستان سلام و خدا قوت :)
امیدوارم روز و روزگارتون خوب و خوش باشه. ایام ایامه امتحاناته و همه در این ایام تلاشگر :) اگه یه موقع نتونستیم بهتون سربزنیم و درست و درمون بخونیمتون به بزرگواری خودتون ما رو ببخشید. بعضی روزا دوتا دوتا امتحان داریم مثل فردا که دست همه دست اندرکاران واحد آموزش درد نکنه ما رو مورد عنایت خودشون قرار دادن :/ و... بگذریم :) در کل سپاسگزارم.
+1 الان داشتم عمر سایت رو نگاه میکردم به این فکر کردم که در روز ۷۷۷ باید من پست بذارم :)) -ب
دوران پی ام اس که میشه یکی از شدیدترین حس های توی من اینه که از همه چی و همه کس بدم میاد و متنفر میشم.
یه جورایی حالم به هم میخوره از همه ادمای دور و برم و یه کارایی میکنم که بعدش ادم منفور بعدی میشم خودم.
فی المثل کسی که الان دلم میخواد سر به تنش نباشه مدیر عوضی جانماز اب کشمه که فقط بلده زرزر کنه. هر دوش فقط بلدن زرزر کنن. اصلا اون سازمان لعنتی هیچی به جز شوآف نیس!!! 
ار الان غصه تموم شدن تعطیلات رو دارم که باید بازم برم سر کار. یه زمانی برا این که ک
- بیگین پارت  (پارت آهنگ - پارت آغازین)
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
Yanni : Marching Season
- پارت وان:
آقا شما کراش میزنین چجوری خودتونو کنترل میکنین؟ -_-
برای اولین باره که منم کراش میزنم D:
اصن یه وضی :/
بعد مسخره ترش اینجاست که فک میکنم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

studiozuhke