با یه لیوان چای عطردار هلو توی تاریکی تکیه دام به میز محل کارم و دارم به بهار پشت در شیشه ای خیابون نگاه میکنم هر چی بیشتر میگذره بیشتر تو خودم گم میشم
آروم وایسادم و دارم این ۶ماهی که گذشت و میبینم
پیش خودم میگفتم تو این ۶ماه انقدرر تغییرای محسوس میبینم ک بیا و ببین
اما حالا...همه چی کند پیش میره ولی روزا دارن میدووَن و من....منم هیچی
پیش خودم میگم بابا مگه الکیه؟ یهو همه چیبشه گل و بلبل؟!!!
همون قدری ک طول کشید تا عوضش کنی، زمان میبره تا
عاشقان هم همه خوابند در این موقع شببی گمان یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است . . .
_حامد عسکری
کلیک》 دنیامی
نه پای یه مخاطب خاص از نوع مذکر درمیونه
و نه الان نصفِ شبه
اما اگه یه روز_نوشت از احساس این چندروزم بگم
همین بیته بالاست...
کاملا بی مخاطبِ مخاطب دارِ مجهول...
الان که فکرمیکنم بنظرم میشه تعمیمش داد به کل زندگی و دنیا و مسائلش. . .
امیدوارم به مرحله ی "یک دلِ ویران شده از عشق" تو زندگیم برسم...اونموقع زندگیم یه زندگی واقعی میشه...
درباره این سایت